از کودکی علاقه خاصی به این شعر حسان داشتم که در وصف شام غریبان سروده است. فکر میکنم بهترین مطلبی است که میتوانم امشب به وبلاگم اضافه کنم.
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده در شب بیماریم آتش پرستارم شده
ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده
پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین امشب اما جای او آتش علمدارم شده
ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده
جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند در شب تنهائیم تنها همین یارم شده
من که شب راتاسحربیخواب وسوزانم چوشمع از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده
بس که اشک آیدبه چشمم خواب شب راراه نیست دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟
جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت مردم چشمان من تنها وفادارم شده
گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده
شعله های کربلا آتش به جانم زد حسان آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده
«حسان»
برگرفته از وبلاگ بهونه
|